از پوهندوی شیما غفوری
غوغـــا
در بسترم فتاده و تنها گریسُتم
برقطره ، قطره خون تمنا گریسُتم
در پای کوه و جنگل انبوه و سبز آن
از تلخی زمانه چو دریا گریستم
چون مرغ بینوا به یکی بیشه ی چــنار
از وحـشت رسیدن سرما گریستم
با هر نفس صدای عزیز ترا وطن
در گوش دل شنیده و شبها گریستم
تا خون واستخوان تودرخاک دیده ام
در ره نشسته با نی و شهـنا گــریستم
پای برهنه و تن لرزان و راه دور
بر رنج دی و محـنت فـــردا گــــریستم
طوفـان من به کُنج خموشی چــــه آورد؟
بر پا شده ، به خـانه ی دنیا گــــــریستم
ماربورگ- جرمنی، ۲۰۱۱/۱۱/۱۵ م