غوغـــا

از پوهندوی شیما غفوری غوغـــا در بسترم فتاده و تنها گریسُتم برقطره ، قطره خون تمنا گریسُتم در پای کوه و جنگل انبوه و سبز  آن از تلخی زمانه چو…

Weiterlesenغوغـــا

سرودلاله

از پوهندوی شیما غفوری سرودلاله به دامانت وطن لاله بروید ز داغ نو جوانانت بگوید فراوان قصه و افسانۀ درد ز مایوسانه نجواهای هر فرد زغوغا آفرین آهنگ قطره به…

Weiterlesenسرودلاله

بهارآرزو

از پوهندوی شیما غفوری وطندارا !  بهارت باد خرم، گر چه میدانم که امسال بازسختی های عالم پیش روداری بهارآرزو ای بهـار  آزرو تـــو کی فــــــرا خواهی رسـیـد تا دل…

Weiterlesenبهارآرزو

بتخانه

ازپوهندوی شیما غفوری بتخانه بتها چو سنگ بودند در وقت خلیل درخانه به بند بودند بی جرم و دلیل چند تا بت زیبا بود بهر همه کس یک صاحب بتخانه،…

Weiterlesenبتخانه