غوغـــا
از پوهندوی شیما غفوری غوغـــا در بسترم فتاده و تنها گریسُتم برقطره ، قطره خون تمنا گریسُتم در پای کوه و جنگل انبوه و سبز آن از تلخی زمانه چو…
از پوهندوی شیما غفوری غوغـــا در بسترم فتاده و تنها گریسُتم برقطره ، قطره خون تمنا گریسُتم در پای کوه و جنگل انبوه و سبز آن از تلخی زمانه چو…
از پوهندوی شیما غفوری سرودلاله به دامانت وطن لاله بروید ز داغ نو جوانانت بگوید فراوان قصه و افسانۀ درد ز مایوسانه نجواهای هر فرد زغوغا آفرین آهنگ قطره به…
از پوهندوی شیما غفوری جوانه های امید خانه ام را سوختند سفره ام آتش گرفت، جام آبم خشک شد مرغکان بی پناه و دربدر هر یکی سویی، به راهی پرگرفت.…
از پوهندوی شیما غفوری تلخی وداع کان یار دیرآمده زودتر سفر کند چون باز هفته های جدایی به سر کنددر کوۀ غم معبر گشت و گذرکندتحویل را به سردی نا…
از پوهندوی شیما غفوری پیدای ناپیدا اهدا به زنان خاموش میهنم آهی را گفتم که فریادی به رنگ ساز شو عقده را گفتم که همت کرده روزی باز شو آه…
از پوهندوی شیما غفوری وطندارا ! بهارت باد خرم، گر چه میدانم که امسال بازسختی های عالم پیش روداری بهارآرزو ای بهـار آزرو تـــو کی فــــــرا خواهی رسـیـد تا دل…
ازپوهندوی شیما غفوری بتخانه بتها چو سنگ بودند در وقت خلیل درخانه به بند بودند بی جرم و دلیل چند تا بت زیبا بود بهر همه کس یک صاحب بتخانه،…
از پوهندوی شیماغفوری عشق با جنگل جوانی که شیفتهء زیبایی درختان سرو بود، جنگل سبز و انبوهی را چون جان خویش دوست میداشت و هر یک ازین قدبالا ها را…
داستان کوتاه - نوشتۀ پوهندوی شیما غفوری درهای بسته شریفه با دلهره و هیجان خود را به عقب دروازۀ رنگ و رو رفتۀ خانه رسانید و با دقت تمام از…
از پوهندوی شیما غفوری بی آبروی تاریخ نَفس ها مردار شد سیل پول آمد، جهید بر سوی ما پرتاب شد جایی ویران،جایی آباد، جایی هم مرداب شد سیل، برق آسا…